سنگ صبور
کاری نداشتم. اصلا خیال اینجا اومدن هم نداشتم. همینجور که دراز کشیده بودم و در حال زور زدن برای خوابیدن،تشنه ام شد. اومدم سر یخچال آب بخورم که چشمم افتاد به جعبه شیرینی. اشتهام تحریک شد. شروع کردم به ناخنک زدن که خواب از سرم پرید. خواب که از سرم پرید گفتم لااقل کامپیوترو روشن کنم موسیقی گوش بدم. هنوز بوت نشده، صفحه یاهو مسنجر اومد بالا. دیگه اونوقت بود که دیگه بعله …دل و دین و عقل و هوشم همه بر باد رفت ( البته نه به این غلیظی)... یه امشبو می خواستم اینترنت نیام ولی مگه این دشمنان اسلام و مسلمین می ذارن؟؟ اصلا مثل این که یه درد اپیدمیکه که مولانا (؟) هم می گه: عهد کردم که دگر مِی نخورم به جز امشب شب و فردا شب و شبهای دگر
نوشته شده در جمعه 86/8/11ساعت
12:15 صبح گفت و لطف شما ()
Design By : Night Melody |